بعد از گذشت این همه سالازشهادتش خـلـقـت هـنوز مات معـمّای کربلاست
ای با خـبـر ز سـرّ مـعـمـا،شـما بـگـو
ای روضهخـوانِ ناحـیه،آقا،شما بگـو
آهـی بـکـش، بـه بــاد بـده دودمـان مـاشعری بخوانکه شعله بیفتدبهجان ما صـمـصـام انتـقـام خـداصبـرتـان دهـدیک شب اگرشما بشوی روضهخوانما تـاریـخ را ورق بزن،از کـربـلا بـگـوبرگـرد چـارده سده پـیـش اززمـان ما این خون نوشتهای که تو خواندیش «ناحیه»این بیکـسیکه بـاد فـدایش کـسـان مـا این روضههای بـازکه باالـسلامهـاشلـکـنت گـرفـتـه اسـت سـراپـازبـان ما شأننزول کیست که خون گریه میکنی؟ایکاش کـارد بگـذرد از استـخـوان ما ارباب مقتل، عازم آن سوی نیزههاست ای وای بر دلم سندش روی نیزههاست آقانـوشـتـهانـد که جـدّت کـفـن نـداشتگیرم کـفن نبود،چرا پـیـرهـن نداشت! از پـایـکـوب اسـب سـواران شـنـیـدهامبردند روی نیزه،سری را که تن نداشت پیچـیـده بود درخودش ازآتش عـطشداغی که داشت درجگر خود،حسن نداشت انگـشتری که باخودش آورده بودکو؟ایکاش هـیچ وقت عـقـیقیـمن نداشت چشمی به چشم قاتل وچشمی به خیمههاهمراهکاروان خود،ایکاش زن نداشت حق با شماست، شام وسحر گریه میکنید جای سرشکخونجگر،گریهمیکنید